هو
آلبوم را باز کردم و یکی یکی به عکسها خیره شدم.
بویِ جنگل را حس کردم.
صدایِ موجهای دریا را شنیدم.
روی شن ها راه رفتم.
باران را، وقتی به کوچه ی تب دارمان جان می داد، درآغوش کشیدم.
با رسیدن به برفِ زمستان، درست در میانِ هوایِ گُرگرفته ی تابستان سردم شد.
گرمایِ آفتابِ بهاری را لمس کردم.
بوی شکوفه های بهارنارنج را نفس کشیدم.
روی برگهایِ نم زده راه رفتم.
میانِ صحن آزادی قدم زدم.
در مِهِ غلیظ بهاری راه رفتم.
گلهایَم از نو غنچه دادند.
و یک جاهایی هم
در دلتنگی غرق شدم.
در دلتنگی غرق شدم.
در دلتنگی غرق شدم.
یک وقتهایی گنگ و مبهم.
و یک وقتهایی زلال و شفاف.
آلبوم را بسته ام اما هنوز
در دلِ بعضی عکسها مانده ام.
و بعضی عکسها در دلم مانده اند.
پ ن: امشب خواستم یه شعر راجع به شب بنویسم
گشتم تو شِعرا؛انتخاب هم کردم.
ولی یهو صدای #چاوشی اومد زد روشونه م گفت :
رفیقِ روزهایِ خوب
رفیقِ خوبِ روزها
همیشه ماندگارِ من
همیشه در هنوزها
صدا بزن مرا #شبی
به غربتی که ساختی
به لحظه ای که.
ا بامداد۱۳تیر۹۶ ا